تابستان ، سفر به مالزی، خوشحالی
پسرک ما دیگه از آب و گل در اومد و وقتی فهمیدیم علاقه به سفر فراتر از مرز پیدا کرده با تصمیم و همت خاله ها راهی سفر شدیم سفری خوش و به یاد ماندنی که تا دو هفته بعد از سفر با پهن شدن نقشه های مترو و مکان ها و تور ها همراه با ارائه توضیحات از جانب کاوه خان تو خونه ادامه داشت 😂😂😂
.
بهترین مکان از نظر کاوه پارک آبی و آکواریوم و غذا دادن به میمونا و ماهی ها بود حالا هر جا که بود تو معبد باتو یا لنکاوی کلا میمون و ماهی مد نظرش هست
موقع رفتن تو فرودگاه همش لحظه شماری می کرد که زود بریم سوار بشیم و برسیم ولی خبر نداشت که هفت هشت ساعتی باید یه جا میخکوب بشه ولی خدا رو شکر خوابید وقتی هم که هوا روشن شد بیدارش کردم تا اقیانوس و ببینه از بالا
تو معبد همش دنبال موز های خاله بود که به میمونا بده وقتی هم تموم شدن به پاستیل های خودش رحم نکرد
هنوز که هنوزه میگه مامان خفاشا چرا جیش میکنن دهنمون باید بسته باشه تو غار خیلی تشکر میکنم از لیدرمون که با این بحث فلسفی من و درگیر کرد
وقتی رفتیم تو فروشگاه شکلات من و کاوه گیج بودیم تا چند دقیقه مدیونید فکر کنید ما شکلات خورای قهاریم
یه اعتراف بکنم که در ادامه سفرمون اسم هواپیما میومد با اعتراض شدید مواجه میشدم ولی وقتی با زور و چنگ و دندون بردیمت تو هواپیما و غر غر ات و تازه شروع کردی و آماده شدی واسه خواب نیم ساعت نشده هواپیما نشست با کمال تعجب پرسیدی رسیدیم!!!!! و این شد ادامه راه خوشبختی و آرزوی ما برای موقع سفر برگشت به ایران
که دیگه با چنگ و دندون نمیبریمت تو هواپیما
مامان من صدف و خرچنگ میخوام بخورم
تو پارک آبی همه چی به کنار اون حباب ساز های آخری به کنار به ما بزرگا که خیلی چسبید
نمیدونم چه حکمتیه که هر وقت ما سفر میریم روزا و ساعت ها به سرعت برق و باد میره و ما این ده روز همش در حال بدو بدو بودیم آخر هم وقت کم آوردیم و خیلی از جاهای دیدنی رو باز نتونستیم بریم به امید سفری دیگر به مالزی